چهارشنبه, ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۵۹
در قسمتی از کتاب «خاکریز» که گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، می‌خوانید: «عزیزی که در آن تابوت بود از شدت جراحت از ناحیه سر و دست قابل تشخیص نبود و همه بستگان به نام من شناخته بودند، ولی مادرم وقتی شهید را دیده بود متوجه شد که این پسر خودش نیست و موضوع را به ماموران و بستگان اعلام کرد و آنان نیز فکر کرده بودند مادرم از شدت ناراحتی دچار توهم شده است ...»

برشی از کتاب

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جلد اول کتاب «خاکریز»، گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است که برای نخستین بار سال ۱۳۹۱ با دو هزار نسخه در ۲۵۲ صفحه به چاپ رسیده است.

این کتاب به کوشش مدیریت ادبیات و انتشارات اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان قزوین زیر نظر روح‌الله شریفی، ولی‌الله محمدی و کامبیز فتحی‌لوشانی توسط ناشر صریر منتشر شده است.

کتاب یاد شده آثار برگزیده جشنواره نخست خاطره‌نویسی دفاع مقدس استان قزوین است و تلاشی بدیع در گردآوری خاطرات کسانی بوده که تاکنون گوشی شنوا برای شنیدن خاطرات خود پیدا نکرده بودند.

رزمندگان خاطراتی که از دوران هشت سال دفاع مقدس به یاد داشتنه اند را در این کتاب با عنوان‌هایی از جمله محاصره پاوه، وقتی اسیر شدم، قهرمان واقعی، فرمانده خدا ترس، خیبر، تعبیر خواب و تنها یادگار وطن بازگو کرده‌اند.

در مقدمه این کتاب آمده است: «... خاطرات رزمندگان بسیار صمیمانه است. زبانی ساده مثل نویسندگانش دارد و از واژگانش داد می‌زند که از دل سوخته کدام مرد و زن ایرانی برآمده و لاجرم بر دل مخاطبانش می‌نشیند.
خاکریز هدیه‌ای است به همه مردم ایران زمین که در روزگار غربت ارزش‌ها به کمک دین و میهن‌شان شتافتند بی‌آنکه مزدی بخواهند ...»

در بخشی از این کتاب با بیان خاطرات رزمنده اسماعیل خلج از دوران اسارت در اردوگاه‌های رژیم بعث آمده است: «در تابستان ۶۶ به همراه دوست رزمنده‌ام برای کاری به مرخصی ساعتی رفتیم. بعد از اتمام مرخصی هوا در حال تاریک شدن بود که ما به پادگان همان موقعیت شهید حسن‌پور در عباس‌آباد برگشتیم.

با رسیدن ما یکی از دوستان را بهت زده در مقابل خود دیدم که با حال پریشان و عین حال خوشحال مرا در آغوش کشید. بعد از جویا شدن از حالش فهمیدم اشتبا‌ها خبر شهادت مرا اول به پادگان و بعد هم به خانواده‌ام اعلام کرده‌اند.

برای اطلاع از سلامتی خودم به قزوین برگشتم در حالی که همه برای مراسم تشییع شهید که به جای من در تابوت خفته بود حاضر می‌شدند، عزیزی که در آن تابوت بود از شدت جراحت از ناحیه سر و دست قابل تشخیص نبود و همه بستگان به نام من شناخته بودند.

ولی مادرم وقتی شهید را دیده بود متوجه شد که این پسر خودش نیست و موضوع را به ماموران و بستگان اعلام کرد و آنان نیز فکر کرده بودند مادرم از شدت ناراحتی دچار توهم شده است.

از قضا مسئول واحد ما در آن لحظه برای کاری به مقر شهدا آمده بود وقتی فهمید نام و نشان من جز شهدا هست و خانواده‌ام نیز هستند برای عرض تسلیت به کنار شهید و کنار خانواده‌ام آمده بود و وقتی پیکر شهید را دید و با مخالفت مادرم متوجه شد که پیکر شهید دیگری است و با اعلام این خبر به مقامات در حال پیگیری بودند تا اینکه من به آن‌ها ملحق شدم.

در حالی که پلاکارد تسلیت و اعلامیه خودم در دستم بود. همه با دیدن من شاد شدند و بعد از آغوش کشیدن مادرم و دیگر عزیزان و رفع اشتباه پیش آمده، جمیعا آماده تشییع پیکر شهید سلیمانی، عزیزی که جای من در تابوت آرمیده بود، شدیم ...»

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده